به نظر ارسطو «فرهنگ محصول انسان است؛ اگر مورد بازشناسی قرار گیرد، تنها آینه ای است که میتواند سیمای خود را برای انسان نشان دهد»
به نظر ژان مونه «اگر هر لحظه امکان برگشت وجود داشت، از فرهنگ شروع میکردم». این موضوع مبین جایگاه فرهنگ برای هر اقدام اجتماعی است.
به نظر پو فندرف فرهنگ مترادف با اخلاق و حیات فرهنگی به معنای حیات اخلاقی است. عده ای اخلاق را ضامن اجرای نظم میدانند و معتقدند در هر جامعه ای نظم ناشی از قانون یا اخلاق است و جامعه ای که اخلاق بر آن حاکم است، قانون دیگر معنا ندارد. (ربانی، ۱۳۸۰)
اشپنگلر عقیده دارد که حیات و پویایی جامعه به پویایی فرهنگ بستگی دارد؛ و مرگ جامعه مرگ فرهنگ آن جامعه است.
فردیش تنبروک: هر آنچه انسان انجام میدهد و هر آنچه عمل او را به بار میآورد، به معنای وسیع آن، در قلمرو فرهنگ جایمی گیرد. به نظر او اندیشه جوهر فرهنگ است، زیرا کلید تفسیر واقعیت را بدست میدهد.
یاکوب بورکهارت می گوید سه قدرت بزرگی که واقعیت هستی بشر و تاریخ را تعیین کردهاند، عبارتند از دین، دولت و فرهنگ. یکی از کارکردهای مهم فرهنگ در جامعه ایجاد همبستگی است. این کارکرد خاص بقای جامعه را تضمین میکند. ضعف این کارکرد فرهنگ در جامعه نیز موجبات ناهمگرایی فرهنگی، یعنی تعارض در ارزشها، نگرشها و هنجارها را پدید میآورد. (کنت تامسون و دیگران، ۱۳۸۱)
ژرژ بالاندیه مینویسد: «فرهنگ مجموعهی بی نظم و در عین حال منظم از دانستهها و دانستنیهاست، مجموعهی نوآوریهای یک جامعه است و انگیزه و واسطه برای استواری بافت اجتماعی به شمار میرود. به راستی رمز از خطر جستن هر ملت از پرتگاه نابودی، فرهنگ جامعه است».
از دیدگاه تیلور در پرتو فرهنگ است که «انسان زیستی» به «انسان اجتماعی» تبدیل میشود و با مردم پیرامون خود هم نوایی و هم گرایی مییابد و از مردم جامعه های دیگر تمیز داده میشود. در سنتهای پیشین، فرهنگ از کار مایه میگرفت ولی اکنون فرهنگ از تئوری سرچشمه میگیرد، معنی این سخن همانا پیشی گرفتن مغزها از دستهاست و برتری دانش بر کار است. ویلیام آگبرن میگوید: عنصر فرهنگ، به گونهی جاودانه از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد. فرهنگ به معنای روش زیستن و اندیشیدن است و از همهی آموختهها و همه آزمونها و باورهای یک ملت، یک جامعه و یا یک قوم سرچشمه میگیرد. (آشفته تهرانی، ۱۳۸۰)
مردمشناسان آمریکایی عقیده دارند که شخصیت اساسی بین زیربنا و روبنای فرهنگی که شامل عواملی چون:تربیت اولیۀ دوران کودکی، شرایط اجتماعی-اقتصادی، اکولوژی و جمعیت (زیربنا)؛ ایدئولوژی، افسانهها و نهادهای اجتماعی (روبنا) میباشند قرار میگیرد. (ستوده، ۱۳۸۱)
دین به عنوان عنصر فرهنگ نقش مهمی در امنیت اجتماعی به عهده دارد: نماز حالتی است که به انسان نظم میدهد، در قرآن کریم آمده است: «اقم الصّلوه لذکری.» نماز را برای من بپادار از آنجا که نماز عبادت است و آن را باید به قصد قربت و برای خدا انجام داد طبعاً موجب یاد خدا خواهد بود یاد خدا نیز نسبت به ترک گناهان تنها به صورت یک زمینه است نه علت تامه یعنی در آنان زمینه روح طاعت و ترک گناه پدید آورده و اثر تربیتی و باز داشتن از گناه را داراست.
مطهری میگوید: تقوا به معنای انزوا و دوری از اجتماع نیست، بلکه حفظ صیانت نفس است که در عین حال که انسان در محیط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداری کند و باید در روح خود حالت و قوتی به وجود آورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی میدهد. حق نظارت عمومی به تعبیری امر به معروف و نهی از منکر، به سالم سازی محیط اجتماع بر میگردد، خداوند در قرآن کریم فرموده است: ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر ویأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و أولئک هم المفلحون (آل عمران/۱۰۴) و باید از میان شما، گروهی؛ [مردم] را به نیکی دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتی باز دارند، و آنان همان رستگارانند. امام علی (ع) امر به معروف و نهی از منکر را غایت دین داری برشمرده است و بیان میکند که اگر مردم در انجام این تکلیف، کوتاهی ورزند، فساد و شرارت جامعه را میگیرد: «لاتترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولّی علیکم شرارکم»؛ امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که بَدانِ شما بر شما مسلط میشوند. (خراسانی، ۱۳۸۶)
آنتونی رابینز میگوید: «دین در طول تاریخ موجب نیرومند شدن میلیونها انسان شده است و به آنها قدرتی بخشیده که هرگز تصور آن را نمیکردند.»
جان استوارت میل میگوید: نیروی کسی که به چیزی معتقد است، برابر است با نیروی ۹۹ نفر که فقط به آن علاقمندند. (اسکندری، ۱۳۸۳)
کارل مارکس نیز به موقعیت نیرومند دین به منزله یک نظام فرهنگی اذعان داشت: دین نظریه ای کلی دربارۀ جهان است با ویژگیهایی چون ایجاز دایرهالمعارفی، منطق عامه پسند، شرافت معنوی، شورمندی، ضمانت اخلاقی، کمال موقرانه، و زمینۀ عام برای تسکین و توجیه.
ماکس وبر و امیل دورکیم، هیچیک شخصاً دیندار نبودند ولی در عین حال هر دو آنها دین را پدیدۀ محوری واقعیت اجتماعی دانستند. پیتر برگر دین را مأمنی میداند در مقابل جهانی بی معنا. میگوید که دین (نظمی مقدس) در آن لحظه ظاهر میشود که به «ناموس» (معنای نظم اجتماعیای که محصول وجود انسانی است) اجتماعی مستقر، ثبات یا مشروعیتی داده میشود که مأخوذ از منابعی قدرتمندتر از تلاشهای بی هدف خود آدمیان است.
مرتون (۱۹۶۸) معتقد بود: گروه های مذهبی نقش گروه های مرجع هنجاری را ایفا میکنند و هدف گروه های مرجع فراهم کردن چارچوبی برای افراد است که از طریق آنها بتوانند شرایط رفتار و نگرش خود را ارزیابی کنند. گروه های مرجع مذهبی، بیشتر نقش نوع هنجاری را ایفا میکنند تا نوع مقایسه ای، یعنی آنها معیارهایی را ارائه میدهند که از آن طریق، افراد رفتارهایشان را کنترل میکنند.
کامستاک و پاتریچ در یک بررسی نشان دادند احتمال خود کشی در بین افرادی که به کلیسا نمیروند چهار برابر بیشتر از افرادی است که به کلیسا میروند. در دوازده پژوهش دیگری که توسط گارتنز و همکاران (۱۹۹۷) انجام گرفت، بین اعتقادات مذهبی و خود کشی، همبستگی منفی مشاهده شد. استاک معتقد است: افراد مذهبی به دلیل بالا بودن عزت نفس آنان بر احساس مسئولیت دست به خود کشی نمیزنند، در حالی که این ویژگیها در افراد غیر مذهبی دیده نمیشود.
گورساچ و بالتر بعد از بررسی بیست تحقیق تجربی به این نتیجه رسیدند که بوسیله اعتقادات مذهبی میتوان پیش بینی کرد در آینده چه کسی از مواد مخدر استفاده خواهد کرد. گروهی از پژوهشگران در تأیید نظریات گورساچ و بالتر، با قاطعیت اظهار داشتند: افراد مذهبی از مواد مخدر استفاده نمیکنند.
در یازده پژوهش از دوازده پژوهشی که توسط گارتنر (۱۹۹۱) بررسی شده است، این نتیجه بدست آمد که داشتن اعتقادات مذهبی سبب کاهش استفاده از مواد مخدر میشود. لوچ و هوگز (۱۹۸۵) بعد از بررسی نظرات ۱۴۰۰۰ جوان به این نتیجه رسیدند: بیشترین افرادی که از مواد مخدر استفاده میکنند افراد غیر مذهبیاند و در درجه دوم استفاده، لیبرال مذهبیها قرار دارند و کمترین کسانی که به این مواد روی میآورند افراد مذهبی اصول گرا هستند. از دیگر یافته های این پژوهش آن بود که هر اندازه اعتقادات مذهبی فرد قویتر باشد به همان اندازه احتمال استفاده از مواد مخدر در او کمتر است.
گلور (۱۹۹۶) در تحقیقی نشان داده افرادی که از نظر مذهبی در سطح پایینتری هستند احساس بی هدفی و بیگانگی نسبت به اجتماع در بین آنها متداولتر است.
بلاویچ (۱۹۹۵) در تحقیقی پیرامون نقش مذهب در کاهش مشاجرات روزانه و سازگاری نتیجه گرفت: روش مقابله مذهبی تأثیر بیشتری بر سازگاری دارد تا روشهای مقابله غیر مذهبی. شلودرمن و هیون (۱۹۹۷) در تحقیقی نشان دادند: داشتن روحیه مذهبی، ارتباط قوی با ارزشهای اجتماع خواهانه، نگرش خوب به مدرسه و رضایت خانوادگی را در پی داشت. (مزینی، ۱۳۸۷)
فروید که تحلیلهای خاصی در باب دین دارد، رجوع انسان به دین را دارای آثار زیر میداند:
دربند نمودن نیروهای سرکش و نافرمان طبیعت؛ برقراری تفاهم و سلوک میان انسان و سرنوشت اندوه بار وی؛ جبران رنجها و محرومیتها و ناراحتیهای حاصله از زندگی. (آشفته تهرانی، ۱۳۸۰)
بنابراین از عواملی که موجب سوق یافتن جوانان به سوی انحرافات اجتماعی است، فقر فرهنگی و محدودیتها و تبعیضهای ناشی از فقر فرهنگی میباشد. از عوامل مهم پیدایش بزهکاری، سطح و طبقه اجتماعی و فرهنگی خانوادههاست. چنان که سطح تحصیلات (بی سوادی و یا کم سوادی اعضای خانواده)، سطح پایین و نازل منزلت اجتماع، ناآگاهی اعضای خانواده به ویژه والدین از مسائل تربیتی، اخلاقی و آموزههای مذهبی، عدم همنوایی خانواده با هنجارهای رسمی و حتی غیررسمی جامعه، هنجارشکنی اعضای خانواده و اشتهار به این مسئله و مسائل دیگری از این دست مؤلفههایی هستند که در قالب فقر فرهنگی خانواده در ایجاد شوکهای روانی و روحی بر فرزندان نوجوان و جوان مؤثر است و انگیزه ارتکاب انواع جرایم آنان را دوچندان میکند.
تبعیض جنسیتی و یا تبعیض بین فرزندان نیز از جمله عوامل مهم فقر خانوادگی است. بسیاری از والدین آگاهانه یا ناآگاهانه با تبعیض بین فرزندان، موجب اختلاف بین آنان و دلسردی آنان از زندگی میشوند. تبعیض در برخورد با خطاها و اشتباهات فرزندان دختر و پسر وعدم اتخاذ رویه منطقی برای برخورد با خطاهای فرزندان و تنبیه تبعیض آمیز بر اساس برتری پسر بر دختر یا به عکس، موجب سلب اعتماد به نفس و بدبینی فرزندان نسبت به والدین میشود.
تبعیض در خانه با روحیه حساس و عزّت نفس فرزندان منافات دارد و خسارات جبران ناپذیری را بر روح و روان آنان وارد میکند و با ایجاد بحرانهای روحی و سرخوردگی، آنان را به سوی عکسالعملهای منفی نظیر سرقت، اعتیاد و فرار از خانه سوق میدهد. همان گونه که عدم توجه به نیازهای عاطفی فرزندان میتواند عامل بروز ناهنجاریهای رفتاری در فرزندان شود، توجه بیش از حدّ متعارف و در اختیار قرار دادن امکانات رفاهی زیاد هم میتواند زمینه بروز ناهنجاریهای رفتاری در آنان شود. در شیوه فرزند، اغلب تمایلات و خواسته های فرزندان محقق میشود، از اینرو، به محض ایجاد مشکلات و بحرانها و فشارهای زندگی، که در آن امکان تحقق برخی از نیازها سلب میشود و یا در شرایطی که خواسته های فرزند به افراط میگراید و والدین با آن مخالفت مینمایند، فرزند به دلیل تربیت شدید عاطفی، روحیه عدم درک منطقی شرایط، ناز پروری و بی تحملی در برابر مخالفت والدین، عصیان و طغیان نموده و همین امر موجب دوری او از والدین و اعضای خانواده میگردد و سرانجام میتواند زمینه انواع جرایم را فراهم سازد.
۲-۸- رابطه تحصیلات و ارتکاب جرم
بی سوادی کماکان یکی از مشکلات دنیا، بالاخص در کشورهای جهان سوم میباشد. طبق آخرین آمار یونسکو[۳۴]که از منابع کشورهای عضو تهیه شده است در سال ۱۳۵۹، ۸۱۴ میلیون بیسواد پانزده ساله به بالا، وجود داشته است یعنی در حدود ۲۹٪ جمعیت جهان بیسواد بودهاند. (نجفی توانا،۱۳۸۹: ۲۱۱)
یکی از شاخصهای سنجش توسعه هر جامعه میزان گسترش سواد در آن جامعه است. سواد به عنوان یک مهارت پایه جزو نخستین الزامات ورود به سیستم اجتماعی و چرخه فعالیتهای اقتصادی محسوب میشود و هرچه میزان پیچیدگی جوامع افزوده شود سواد از اهمیت بیشتری برخوردار است. بنابراین میتوان انتظار داشت بی سوادی یا کم سوادی والدین جز لاینفک و تفکیک ناپذیر توسعه یک جامعه میباشد که میتواند تأثیر موثری در ازدیاد جرایم داشته باشد. «با علم است که انسان میتواند سعادت دنیا و آخرت را تأمین کند.»
باید دانست که منشأ فعل اختیاری انسان از روی علم است؛ و هر کار اختیاری که انسان انجام میدهد یک سلسله مقدمات دارد. نخست اینکه باید تصوری از آن فعل داشته باشد، دوم اینکه میل به انجام آن کار یا ترس از انجام کار در او وجود داشته باشد و سوم نوعی قضاوت و حکم در مفید بودن آن داشته باشد و چهارم به یک نتیجه انشایی برسد که باید آن کار را انجام بدهم یا ندهم. (رحیمی،۱۳۸۹)
بی سوادی یا کم سوادی امروزه به عنوان یک عامل منحصر به فرد یا تعیین کننده در رابطه با پدیده بزهکاری مطرح نمیشود. دیگر جمله معروف ویکتور هوگو نویسنده فرانسوی «باز کردن یک مدرسه به معنی بستن یک زندان» است نمیتواند به معنی اخص، مصداق داشته باشد. (نجفی توانا،۱۳۸۹: ۲۰۹) در این رابطه دکتر نجفی توانا (۱۳۸۹) بی سوادی را عاملی تعیین کننده در وقوع جرم نمیداند، و این امر را فقط با توجه به تحقیقات انجام گرفته و آمارهای بدست آمده را این میدانند که فقط جمعیت کیفری یک جامعه تعداد افراد بیسواد یا کم سواد بیشتر از دارندگان مدارک عالی تحصیلی میباشد. هرچند ایشان برای اثبات نظر خود به افزایش جرایم در کشورهای صنعتی اشاره میکند اما به نظر نگارنده قبول این نظر قابل تأمل است. با توجه به نتایج بدست آمده در داخل و خارج از کشور میتوان هرچند به طور غیر مستقیم به تأثیر علم در بزهکاری پی برد. هرجند در اینجا بحث راجع به تحصیلات والدین و رابطه آن با بزهکاری فرزندان، میباشد. «بر طبق برسی انجام شده بر روی ۱۰۰ بزهکار، بیش از ۷۴٪ از آنان متعلق به خانوادههایی بودهاند که پدر بیسواد بوده است، این رقم برای مادر ۹۰٪ میرسیده است».(نجفی توانا،۱۳۸۹: ۲۱۱) «برخورداری والدین از سطح تصحیلات عالی دانشگاهی و قابل قبول بر نگرشها و رویکرد های آنان در زمینه فرزند پروری، ارتباط با یکدیگر و روابط با فرزندان تأثیر گذاشته، از میزان سوء رفتار و بی توجهی نسبت به کودکان میکاهد».(معظمی و مهدوی،۱۳۸۸: ۹۹)
اگر انسان نسبت به امری علم داشته باشد به ناچار عملی موافق با آن علم از او سر خواهد زد. افلاطون و سقراط در باب فعل اخلاقی معتقدند برای عمل به خیر، شناختن آن کافی است و امکان ندارد که انسان علم به کار نیک داشته باشد و آن را تشخیص دهد و عمل نکند. علت عمل نکردن جهل و عدم آگاهی است. پس برای مبارزه با فساد اخلاق باید جهل را از بین برد. (رحیمی،۱۳۸۹)
علاوه بر این آرمان گرایی تحصیلی، تعین اهداف عالی تحصیلی برای فرزندان و هدایت، تشویق و کلیه امکانات لازم برای ادامه تحصیل کودکان و نوجوانان نیز در والدین تحصیل کرده بیشتر است. (معظمی و مهدوی،۱۳۸۸: ۹۹) فرایند بسیار پیچیده رشد کودک و حساسیت مذکور دوران کودکی در این زمینه نشان میدهد که بدون داشتن آگاهی لازم در این باره امکان ایفای نقش مطلوب والدین در زمینه رشد و تربیت کودک میسر نخواهد شد (معظمی و مهدوی،۱۳۸۸: ۱۰۲). نگارنده معتقد است که هدفها و ارزشهایی که والدین هر خانواده در رتبهها و طبقات مختلف اجتماعی برای فرزندان و زندگی خود قائلاند متأثر از رتبه های اجتماعی آنان میباشد و این ارزشها و دیدگاههای والدین، فرزندان خود را تحت تأثیر قرار داده و آثار آن در نحوه برخورد والدین با کودک و انتظاراتی که از وی دارند بروز میکند. بنابراین «مسئله بی سوادی، مشکل بزرگی است که باید با همیاری مردم و کمک مسئولین به طور جدی با آن مبارزه شود. چرا که نه تنها از نقطه نظر جرم شناسی، بلکه از جهت اجتماعی نیز این پدیده مسئله ساز بوده و ضمن اینکه از بالا رفتن فرهنگ سیاسی، اجتماعی، جلوگیری مینماید، در زندگی فردی نیز اثرات منفی بسیار میگذارد.»(نجفی توانا،۱۳۸۹: ۲۱۲)
۲-۹- تأثیر خانواده در روی آوردن به ارتکاب جرم
خانواده در تربیت فرزندان خود نقش مهمی ایفا میکند؛ و این عنصر مهم جامعه میتواند در سعادت یا شقاوت اعضای خود و در نهایت تکامل جامعه تأثیر بسزایی داشته باشد. اولین محیطی که نوجوان دوران اولیه زندگی خود را در آن میگذراند خانواده است. روانشناسان عقیده دارند که بنای خانواده باید متکی بر دو اصل، ارضاء رفع حوائج و نیازهای جسمی و روانی و سازگار نمودن کودکان با زندگی اجتماعی استوار است.
شاید به همین خاطر بوده است که این عنصر مهم جامعه مورد مطالعات زیادی قرار گرفته است. تعریفهای مختلفی از خانواده به خصوص از طرف جامعهشناسان ارائه شده است. که در اینجا به ذکر چندی از این تعاریف میپردازیم؛ بعضی خانواده را گروهی از ترکیب انسانها دانسته که از راه خون، زناشویی و یا فرزند پذیری با یکدیگر ارتباط برقرار مینمایند و طی یک دوره زمانی نا مشخص که مدت آن از پیش مشخص نیست، باهم زندگی میکنند. در جایی دیگر خانواده یک گروه خویشاوند دانسته شده است که در اجتماعی کردن فرزندان و برآوردن برخی از نیازهای بنیادی دیگر جامعه، مسئولیت اصلی را به عهده دارد. (کوئن[۳۵]،۱۳۸۳) برخی دیگر خانواده را یک واحد حقوقی دانسته و آن را این چنین تعریف کردهاند؛ «خانواده یک واحد حقوقی است که لااقل از یک زن و مرد که بین آنها رابطه زوجیت وجود پیدا کرده ناشی میشود ولی وجود زن و مرد اگرچه که در ابتدا شرط حدوث آن است ولی شرط بقا آن نیست مانند یک خانواده که از یک مادر و فرزند تشکیل میشود و پدر خانواده مرده باشد به هر صورت لااقل دو نفر شرط تحقق آن است.»(جعفری لنگرودی،۱۳۸۷،۲۵۶) برخی دیگر معنای خانواده را بسیار وسیعتر عنوان کرده و آن را در معنای مجموع اسلاف، اخلاف و خویشان جانبی و والدین متعلق به یک دودمان یا جمع فرزندان آنان که اولین سلول یا واحد حیات طبیعی-اجتماعی را تشکیل میدهند، دانستهاند. (سعیدیان،۱۳۸۶) برخی صاحب نظران بر این باورند که ابعاد خانواده در عصر حاضر تحلیل رفته و به زن و شوهر و فرزندان منحصر گردیده است. همچنین با به وجود آمدن مؤسساتی چون نگهداری و مراقبت از بیماران جسمانی و روانی، نگهداری از کودکان و… بسیاری از کارکرد های خانواده به این نهادها واگذار گردیده و از نقش خانواده کاسته شده است. البته دیدگاه متفاوتی هم وجود دارد که هنوز خانواده را پناهگاه و کانون ویژه برای برآوردن نیازهای عاطفی افراد میداند که در آن احساسات و عواطف به صورت متراکم و با شدتی بیشتر از همسایگان و دوستان و سایر افراد جامعه از یکدیگر دریافت میکنند. (کرباسی و وکیلیان،۱۳۸۹)
با توجه به تعریفهایی که از خانواده ارایه شده است و تغییراتی که امروزه در آن به وجود آمده است میتوان خانواده را ابتداییترین سلول و، واحد جامعه دانست که متشکل از زن و مردی است که با یکدیگر پیوند زناشویی برای مدت نامعینی میبندند و با به وجود آمدن فرزندان تداوم مییابد. اهمیت تأثیر این نهاد در سعادت و تکامل اجتماع یا شقاوت آن از آنجا مشخص میشود که خانواده پایه بنیادین اجتماع، خشت بنای جامعه و کانون حفظ سنتها، هنجارها و ارزشهای اجتماعی است. بنابراین خانواده واحدی است که بر اساس ازدواج پدید میآید و از آغاز پیدایش خود زندگی انسان را در بر میگیرد.
خانواده از نخستین نظام نهادی عمومی و جهانی است که برای رفع نیازمندیهای حیاتی و عاطفی انسان و بقای جامعه ضرورت تام دارد و از همه نهادهای اجتماعی طبیعیتر و خودیتر است. خانواده در عین حال که کوچکترین واحد اجتماعی است، هسته اصلی جامعه، مبنا و پایه هر اجتماع بزرگ است (کی نیا،۱۳۷۳: ۵۹۹).
«محیط خانواده اولین آموزشگاه رفتاری، نخستین مکتب اصول اخلاقی و اجتماعی تلقی میگردد. والدین با ایفاء نقش معلم به کودک چگونه زیستن را میآموزند. خانواده به مثابه کوچکترین نهاد اجتماعی، مولد انسانهایی است که تا آخر عمر حامل علایم و ویژگیهای روانی، اجتماعی، فرهنگی آن میباشند.»(نجفی توانا،۱۳۸۲: ۷۶) تأمین نیازهای اساسی اولیه و رشد کودک اولین کارکرد خانواده است. تأمین نیازهای جسمانی، و روانی کودک و نیز تأمین امنیت موجب بروز رشد فکری و جسمی و در نهایت احساس عزت نفس در کودک میگردد و سوء عملکرد خانواده در تأمین این نیازها روند رشد مطلوب کودک را مختل کرده و وی را در معرض بزهکاری قرار میدهد. (معظمی و مهدوی،۱۳۸۸)
بولبی[۳۶] در سال ۱۹۶۴ برای اولین بار به مطالعه خانواده های نابسامان و متلاشی شده و تأثیرات سوء آن، و پیامد محرومیت از مادر را به عنوان عاملی که در روان پریشی کودک مؤثر است پرداخت. از آن به بعد در ارتباط با تأثیر محرومیت از مادر و خانواده متلاشی و تأثیر آن در ایجاد بزهکاری بحثها و مجادلاتی مطرح گردیده است (نجفی ابرند آبادی و هاشم بیگی،۱۳۷۷، ص،۱۲۸).امروزه با توجه به تحقیقاتی که در زمینه نقش خانواده در تکامل و سعادت جامعه صورت گرفته هیچ کس اهمیت و ایفای نقشی را که محیط خانوادگی در آینده اطفال و نوجوانان دارد را، نمیتواند نادیده بگیرد.
در سراسر تاریخ بشر، خانواده همیشه عامل اصلی اجتماعی کردن اولیه فرزندان بوده است. پس از تولد کودک، خانواده برای یک دوره زمانی به نسبت طولانی، تنها گروهی است که با کودک تماس گسترده ای دارد. به همین دلیل، خانواده نقش عمده ای در شکل گیری رویکردها، ارزشها و باور داشتهای اعضای خود به عهده دارد و بر نوع روابطی که او با عوامل و نهادهای دیگر اجتماعی برقرار میکند، تأثیر میگذارد. (کوئن،۱۳۸۳)
«بررسیهای تحقیقی و آماری نشان داده است که محیط خانواده رابطه مستقیمی با بروز رفتار انحرافی و ارتکاب جرم دارد. از هم گسیختگی خانواده غالباً منجر به فرار کودکان از منزل، مدرسه و ولگردی میگردد.»(ستوده،۱۳۷۶: ۷۵) شلسکی[۳۷]، جامعه شناس آلمانی، برای خانواده کارکرد یگانه و بسیار مهم سبک بار کردن را قائل است. از نظر او کارکرد سبک بار کردن به این دلیل به خانواده نسبت داده میشود که این نهاد هم قادر است نیازهای زیستی و اساسی انسان را برطرف سازد و هم نیازهای ثانویه و غیر حیاتی وی را ارضا کند. وی نقش جامعه شناسی را تقویت مناسبات خصوصی انسانها و به عبارت بهتر بازسازی و قوام بخشیدن به خانواده میداند. (کرباسی و وکیلیان،۱۳۸۹: ۱۰۴) «محیط اجتماعی در رشد و تکامل فرد تأثیر زیادی دارد و کودک پیش از آنکه از اوضاع اجتماعی خارجی متأثر شود تحت تأثیر خانواده قرار میگیرد. بنا به گفته اریک فروم[۳۸]میتوان خانواده را عامل کارگزار روانی اجتماعی دانست.»(بیات و همکاران،۱۳۸۷: ۱۰۰)
از دیگر ویژگیهای خانواده این است که مهمترین عامل اجتماعی کنندۀ فرد است، و با وجود کم رنگ شدن برخی کارکردهای آن در روند تکاملی، هنوز این کارکرد اساسی یعنی «تشکیل شخصیت اجتماعی-فرهنگی» را برای خود حفظ کرده است. (کرباسی و وکیلیان ،۱۳۸۹: ۱۰۴)
«تعداد کودکان بزهکار و ناسازگار در میان خانوادههایی که دچار مشکلاتی چون فقر، اعتیاد، بی کاری، مسکن نامناسب یا طلاق هستند بیشتر از فرزندانی است که در خانوادههایی هستند که کمتر دچار این مشکلات اند».(غیرت،۱۳۸۶: ۲۱۷) تامپسون[۳۹] و دیگران (۱۹۹۱) در مقاله ای تحت عنوان بزهکاری نوجوانان به عوامل گوناگونی برای تبیین بزهکاری به مانند ماهیت اجتماعی مسئله، زمینه های رفتار گروهی نوجوانان در جامعه، تأثیر خانواده و همسالان و برخورد جامعه با بزهکاری و جوانان در نظر گرفتهاند. (نوذری،۱۳۸۸: ۲۰)
بنابراین میتوان چنین معتقد بود که خانواده میتواند هم دارای آثار مثبت و هم آثار منفی باشد هرچند که اکثر محققان تأثیر مثبت حمایت خانواده را بر سلامت اعضای آن به اثبات رساندهاند نمونههایی هم وجود دارد که روابط خانوادگی بر تندرستی و بهبودی اعضای خانواده اثر منفی گذاشته است. (سعیدیان،۱۳۸۶) هیرشی[۴۰] معتقد است که فرزندانی که با والدین خود پیوند محکمی از نظر اجتماعی دارند، حضور روانی آنها را در همه جا احساس نموده و این رابطه باعث جلوگیری از بزهکاری میشود. به طور کلی هیرشی هویت عاطفی، عشق و احترام را به عنوان بازدارنده های مهم بزهکاری تلقی میکند. (معظمی،۱۳۸۹) بدیهی است خانواده اولین مدرسه تربیت است، که کودک در آن روند اجتماعی شدن را یاد میگیرد. گفته شده است که فرزندان شرافت، صداقت، وفای به عهد، رعایت عدالت، احترام به قوانین، احساس مسئولیت و… را در محیط خانواده یاد میگیرند. «به قول ویرجینا ستیر[۴۱] والدین معلمانی اند که در مشکلترین مدرسۀ دنیا برای آدم سازی خدمت میکنند، مدرسه ای که مدیر، معلم، و مستخدم آن خودشان اند و تعطیلات، ارتقای مقام، و حقوق ندارند؛ مدرسه ای که حداقل ۱۸ سال به هر فرد خدمت میکند. به علاوه مدرسه ای با دو رئیس که مشکلات بسیاری پیش میآورد. این سختترین و پراضطرابترین و پر زحمت ترین کاری است که احتیاج به حد اعلای حوصله، گذشت، خوش اخلاقی، علاقه، آگاهی، و دانش دارد.»(کرباسی و وکیلیان،۱۳۸۹: ۱۰۵) «وجود روابط گرم و صمیمانه بین والدین و کودک مبنای ایجاد امنیت عاطفی در کودک و موجب پیوند محکم بین والدین و کودک میشود که این وابستگی و پیوند، شرط اساسی نفوذ والدین به کودک و انتقال هنجارها و ارزشهای مورد قبول والدین به کودک است» (معظمی و مهدوی،۱۳۸۸: ۱۰۵)
با توجه به این موارد، روشن میشود که در جهت کاهش جمعیت کیفری کودکان، بها دادن به نظام خانواده، کوشش در جهت حفظ کیان خانواده و رعایت همهی بایدها و نبایدها در خانواده و روابط پدر-مادر در تربیت فرزندان به طور قطع مانع گرایش کودکان به ارتکاب بزه میشود.
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت jemo.ir موجود است |